تبلیغات
تبلیغات
جای تبلیغ شما خالیست . . .
نوشته شده توسط : محمد حسین

گل از تراوت باران صبحدم، لبريز

هواي باغ و بهار از نسيم و نم لبريز

صفاي روي تو اي ابر مهربان بهار

كه هست دامنت از رشحه ي كرم لبريز

هزار چلچله در برج صبح مي خوانند

هنوز گوش شب از بانگ زير و بم لبريز

به پاي گل چه نشينم درين ديار كه هست

روان خلق زغوغاي بيش و كم لبريز

مرا به دشت شقايق مخوان كه لبريز است

فضاي دهر ز خونابه ي رستم، لبريز

ببين در آينه ي روزگار نقش بلا

كه شد ز خون سياووش، جام جم لبريز

چگونه درد شكيبايي اش نيازارد

دلي كه هست به هر جا ز درد و غم لبريز



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعرپس از باران , شعر پس از باران از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , پس از باران , پس از باران , ,
:: بازدید از این مطلب : 111
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

مرغ دريا بادبان هاي بلندش را

در مسير باد مي افراشت !

سينه مي سائيد بر موج هوا،

آنگونه خوش، زيبا

كه گفتي آسمان را آب مي پنداشت !



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعرپرواز , شعر پرواز از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , پرواز , پرواز , ,
:: بازدید از این مطلب : 192
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است

بگذار تا سپيده بخندد به روي ما

بنشين، ببين كه دختر خورشيد "صبحگاه"

حسرت خورد ز روشني آرزوي ما

 

بنشين، مرو، هنوز به كامت نديده ايم

بنشين، مرو، هنوز كلامي نگفته ايم

بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است

بنشين، كه با خيال تو شب ها نخفته ايم

 

بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه

خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست

بنشين و جاودانه به آزار من مكوش

يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست

 

بنشين، مرو، حكايت "وقت دگر" مگوي

شايد نماند فرصت ديدار ديگري

آخر، تو نيز با منت از عشق گفتگوست

غير از ملال و رنج از اين در چه مي بري؟

 

بنشين، مرو، صفاي تمناي من ببين

امشب، چراغ عشق در اين خانه روشن است

جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز

بنشين، مرو، مرو كه نه هنگام رفتن است!...

 

اينك، تو رفته اي و من از راه هاي دور

مي بينمت به بستر خود برده اي پناه!

مي بينمت - نخفته - بر آن پرنيان سرد

مي بينمت نهفته نگاه از نگاه ماه

 

درمانده اي به ظلمت انديشه هاي تلخ

خواب از تو در گريز و تو از خواب در گريز

ياد منت نشسته برابر - پريده رنگ -

با خويشتن - به خلوت دل - مي كني ستيز



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعرپرنيان سرد , شعر پرنيان سرد از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , پرنيان سرد , پرنيان سرد , ,
:: بازدید از این مطلب : 177
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

ساحل در انتظار كسي بود

تا پاسخي بگويد، فرياد آب را .

با ناله گره شده، دلتنگ، خشمگين،

سر زير پر كشيدم و رفتم !

جواب را .



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعرپاسخ , شعر پاسخ از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , پاسخ , پاسخ , ,
:: بازدید از این مطلب : 152
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

نه آن دريا، كه شعرش جاودانه است،

نه آن دريا، كه لبريز از ترانه ست .

به چشمانت بگو بسپار ما را،

به آن دريا كه ناپيدا كرانه ست !



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعربيكرانه , شعر بيكرانه از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , بيكرانه , بيكرانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 146
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

در همه عالم كسي به ياد ندارد

نغمه سرايي كه يك ترانه بخواند

تنها با يك ترانه در همه ي عمر

نامش اينگونه جاودانه بماند

 

صبح كه در شهر، آن ترانه درخشيد

نرمي مهتاب داشت، گرمي خورشيد

بانگ: هزار‌آفرين! زهرجا بر شد

شور و سروري به جان مردم بخشيد

 

نغمه، پيامي ز عشق بود و ز پيكار

مشعل شب هاي رهروان فداكار

شعله بر افروختن به قله كهسار

بوسه به ياران، اميد و وعده به ديدار

 

خلق، به بانگ "مرا ببوس" تو برخاست!

شهر، به ساز "مرا ببوس" تو رقصيد!

هركس به هركس رسيد نام تو را پرسيد

هر كه دلي داشت، بوسه داد و ببوسيد!

 

ياد تو، در خاطرم هميشه شكفته ست

كودك من، با "مرا ببوس" تو خفته ست

ملت من، با "مرا ببوس" تو بيدار

خاطره ها در ترانه ي تو نهفته ست

 

روي تو را بوسه داده ايم، چه بسيار

خاك تو را بوسه مي دهيم، دگر بار

ما همگي " سوي سرنوشت"  روانيم

زود رسيدي! برو، "خدا نگهدار"

 

"هاله" ي مهر است اين ترانه، بدانيد

بانگ اراده ست اين ترانه، بخوانيد

بوسه ي او را به چهره ها بنشانيد

آتش او را به قله ها برسانيد



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعربوسه و آتش , شعر بوسه و آتش از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , بوسه و آتش , بوسه و آتش , شعر , شعر , شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 156
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

به دريا شكوه بردم از شب دشت،

وز اين عمري كه تلخ تلخ بگذشت،

به هر موجي كه مي گفتم غم خويش؛

سري ميزد به سنگ و باز مي گشت .!



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعربه هر موجي كه مي گفتم , شعربه هر موجي كه مي گفتم از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 117
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

اي مرغ آفتاب!

زنداني ديار شب جاودانيم

يك روز، از دريچه زندان من بتاب

 

مي خواستم به دامن اين دشت، چون درخت

بي وحشت از تبر

در دامن نسيم سحر غنچه واكنم

با دست هاي بر شده تا آسمان پاك

خورشيد و خاك و آب و هوا را دعا كنم

گنجشك ها ره شانه ي من نغمه سر دهند

سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند

اين دشت خشك غمزده را با صفا كنم

 

اي مرغ آفتاب!

از صد هزار غنچه يكي نيز وا نشد

دست نسيم با تن من آشنا نشد

گنجشك ها دگر نگذاشتند از اين ديار

وان برگ هاي رنگين، پژمرده در غبار

وين دشت خشك غمگين، افسرده بي بهار

 

اي مرغ آفتاب!

با خود مرا ببر به دياري كه همچو باد،

آزاد و شاد پاي به هرجا توان نهاد،

گنجشك پر شكسته ي باغ محبتم

تا كي در اين بيابان سر زير پر نهم؟

با خود مرا ببر به چمنزارهاي دور

شايد به يك درخت رسم نغمه سر دهم.

من بي قرار و تشنه ي پروازم

تا خود كجا رسم به هر آوازم...

 

اما بگو كجاست؟

آن جا كه - زير بال تو - در عالم وجود

يك دم به كام دل

اشكي توان فشاند

شعري توان سرود؟



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعربگو کجاست , شعر بگو کجاست؟ از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , بگو کجاست؟ , بگو کجاست , ,
:: بازدید از این مطلب : 140
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

در اين جهان لا يتناهي،

آيا، به بيگناهي ماهي،

- ( بغضم نمي گذارد، تا حرف خويش را

از تنگناي سينه بر آرم ! )

گر اين تپنده در قفس پنجه هاي تو،

اين قلب بر جهنده،

آه، اين هنوز زنده لرزنده،

اينجا، كنار تابه !

در كام تان گواراست ؛

حرفي دگر ندارم ! ...



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعربغض , شعر بغض از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , بغض , ,
:: بازدید از این مطلب : 149
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

لبخند او، بر آمدن آفتاب را

در پهنه طلائي دريا

از مهر، مي ستود .

در چشم من، وليكن ...

لبخند او بر آمدن آفتاب بود !



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعربرآمد آفتاب , شعربر آمد آفتاب از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , برآمد آفتاب , ,
:: بازدید از این مطلب : 142
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

سر از دريا برون آورد خورشيد

چو گل، بر سينه دريا، درخشيد

شراري داشت، بر شعر من آويخت

فروغي داشت، بر روي تو بخشيد !



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعرایثار , شعرایثار از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , ایثار , ,
:: بازدید از این مطلب : 148
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

اي عشق، شكسته ايم، مشكن ما را

اينگونه به خاك ره ميفكن ما را

ما در تو به چشم دوستي مي بينيم

اي دوست مبين به چشم دشمن ما را



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , ای عشق , شعر ای عشق , شعر ای عشق از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 145
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

باران، قصيده واري،

- غمناك -

آغاز كرده بود.

 

 

مي خواند و باز مي خواند،

بغض هزار ساله ي درونش را

انگار مي گشود

اندوه زاست زاري خاموش!

ناگفتني است...

اين همه غم؟!

ناشنيدني است!

 

پرسيدم اين نواي حزين در عزاي كيست؟

گفتند: اگر تو نيز،

از اوج بنگري

خواهي هزار بار از اوج تلخ تر گريست!!



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: اشعار , شعر , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , شعر اوج از فریدون مشیری , اوج , سکوت و سکوت , شعر اوج در وبلاگ سکوت و سکوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 136
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 53 صفحه بعد